در محوطه سبز ادارات مرکزی بانک ملی ایران در خیابان فردوسی شهر تهران، ساختمان دو اشکوبهی زیبای سردار اسعد قرار دارد. با وجود قنات پرآبی که در محوطه قرار دارد و وقتی که آن را برای درختان و فضای سبز رها میکنند آنقدر قدرت دارد که از جویهای آب بیرون میجهد، این ساختمان تاریخی اولین سیستم لوله کشی آب در تهران را داشته همچنین یک آسانسور ظروف پذیرایی و غذا به همراه زیرزمینی اسرارآمیز با راهروهایی تا تمام سفارتهای اطراف (که الان بسته شدهاند) و خلاصه آن که روزگارانی به خود دیده است. از اطاق مخصوص رضاشاه که داده بود تمام وسایل تزئینی آن را ببندند از جمله شومینهها و در آسانسور که بعدها با راهنمایی نوههای سردار اسعد کشف شدند و به طرز زیبایی به نمایش درآمده بودند تا روزهای اول انقلاب و دوران بعد که تبدیل شده بود به اطاق جلسات مدیران. حتی روزگاری کتابخانه بانک شده بود و من به عنوان ارباب رجوع برای اولین بار پا در آن سرای خیالانگیز گذاشتم و محو آینهکاریها، راهپله چوبی، در، دیوار، سقف و همه چیزش شدم.
بالاخره روزی به شکوه و زیبایی و قدمت آن پیبرده شد و درهای چوبیاش با گنجینه و هدایای نفیس درونش بسته شد. اما این مکان و یا بهتر بگویم حوض کوچک جلوی آن مفهوم دیگری برای ما کارمندان دارد. سالی یک بار در ورودی آب و جارو شده، مسیری را با درختچهها و گلدانها درست میکنند، پرچمهای متعدد میافرازند و حوض را آب میاندازند. قلب ما به طپش میافتد چرا که خبردار میشویم جلسه سالانه مجمع عمومی برگزار خواهد شد و وزیر اقتصاد خواهد آمد. تا عصر خیلیها میآیند و گزارش میدهند و میروند اما برای ما فقط سود پایان سال مهم است و مبلغی که به عنوان سود ترازنامه پاداش میگیریم.
به نظر شیرین میرسد اما بارها و بارها آب و جارو میکنند و میلههای پرچم میچینند و حوض را آب میاندازند و قلب ما تالاپ تالاپ میزند و در خیالمان برای پولی که همیشه آنقدر تکهتکه میدهند که نفهمیم چه شد نقشه میکشیم و ناگهان در میانه روز همه چیز از جمله فرش قرمز باریکی که جلوی در است جمع میشود و از همه تلختر آن که آب حوض را خالی میکنند. آه و افسوس ما بلند میشود و دهان به دهان میشنویم که وزیر سفر بوده، پچپچهای که آمار مورد قبول نبوده، برنامه نویس اشتباه کرده و ما چشم به راه میمانیم تا دوباره حوض را پرآب ببینیم.
میراث فرهنگی که روی ساختمان دست گذاشت، مرمتها آغاز شد و هر روز دختران و پسران در حال بازگرداندن ظرایف بنا هستند. حوض حالا همیشه آب دارد و یا نیمه پر است.
دیروز که به خانه میرفتم دیدم همان مراسم و آئین همیشگی در حال برگزاری است. پرچمها، نگهبانها،فرش قرمز تا چشمم به حوض افتاد که دیدم خالی است. میدانستم موعد مجمع سالانه نیست. میدانستم در این شرایط کسی به ما پولی و سودی نمیدهد. میدانستم که احتمالاً مهمان خیلی محترم و عزیز شمرده شده که در این سرا از وی پذیرایی شده، اما افسوس خوردم حوضی که تا صبح آن روز کمی آب داشت خالی شده است.
حوض خالی شده بود و فکر کنم ما باید چشم به راه بمانیم کی آب حوض خالی میشود تا خبردار شویم مهمان داریم.
گمشده هایم را می جویم...برچسب : نویسنده : lilibani بازدید : 131