لحظه‌های ساده زندگی را به کل عالم نمی‌دهم

ساخت وبلاگ

دور هم نشسته بودیم. دور میز چوبی سنگین وسط اتاق روی صندلی‌های مدل سرخپوستی یا رویه پوستی. میز قشنگی است که با همان نظر اول دلباخته‌اش شدم. هرچند برای هر جابجایی ساده دو سه تا مهره کمر به صدا در می‌آید. روی سه تا از شش صندلی میز نشسته بودیم و سوسیس و تخم‌مرغ می‌خوردیم با نان بربری تازه که همسر جان خریده بود، داغ داغ. چون عصر بود چایی نخوردیم ولی نوشابه خیلی مزه داد. صلح و آرامش جاری بود هرچند کمی قبلش دل نگران از شورش دست جمعی همسایه‌ها علیه گربه‌ها و غذا دادن به آن‌ها بودیم اما در آن لحظه فقط خودمان بودیم و خودمان. هرچند از صبح با ده‌ها نفری سر و کار داشتیم و چند باری گفتگوها به تنش نزدیک شده بود، اما هنوز همدیگر را داشتیم و دل‌هایمان به هم نزدیک و پشتمان به هم گرم. هرچند گرمای هوا در بازگشت به خانه مرا بی‌تاب کرده بود و بطری آب خنک هم جوابگو نبود اما آن لیوان نوشابه که تگری هم نبود چقدر کاممان را شیرین کرد.

پسرم پرسید چطوری دقیقاً یادت هست فلان عکس را کجا گرفتید و کی از شما عکس گرفته است؟ چطور آنقدر خوب این چیزها به یادت می‌ماند؟

نشد برایش توضیح دهم که در چنین لحظه‌هایی، یک ثانیه صبر می‌کنم و از محیط یک اسکرین‌شات در ذهنم می‌گیرم. چنان آن را در حافظه‌ام ضبط می‌کنم که انگار آخرین چیزی است که قرار است از دنیا ببینم. چرا که قدر تک به تک این حال و هوا را می‌دانم. آنقدر این لحظات ساده زندگی ناب و یکتا هستند که با هیچ دورهمی، مهمانی، جشن موفقیت و ... قابل جایگزینی نیستند. آن ساعتی که با عزیزترین‌ها می‌گذرد، نزد کسانی که خود خودت را برای خودت بودن قبول و دوست دارند و تو آن‌ها را برای خود خودشان با همه ویژگی‌هایشان قبول و دوست داری، گذران عمر را توجیه می‌کند. گاهی این سوسیس تخم‌مرغ‌ها به چندین استیک می‌ارزد.

گمشده هایم را می جویم...
ما را در سایت گمشده هایم را می جویم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilibani بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 8:31