خیلی وقتها غر میزنیم که نزد فلان پزشک رفتیم حتی نگاهی به ما نکرد، یا ماشین را به تعمیرگاه بردیم اصلاً نگفت تو کی هستی، به کتابخانه مراجعه کردیم و کتابدار توجهی نکرد و ... ولی بدترین زمان را وقتی میگذرانیم که به عنوان بیمار یا همراه بیمار در بیمارستان سپری کنیم. آنجا کلاً برای هیچ کسی، کسی نیستیم. تصادف خجستهای بود که به عنوان همراه بیمار با پدرم در بیمارستان بودم و داشتم کتاب "جنگها و بدنها" از خانم دکتر نغمه ثمینی را میخواندم. اگرچه هر چه در کتاب نوشته شده بود مربوط به آداب و رسوم ژاپن و آنچه که بعد از تصرف کشور توسط اشغالگران بود ولی من مشابهت زیادی بین خود و بیماران دیدم. چند کتاب در کتابخانه طلایی قلب من قراردارند که بعضی از آنها را با عشق به عزیزانم هدیه میدهم؛ خوشحالم که این کتاب هم به جمع آنها پیوست، البته اگر تجدید چاپ شود چون در بازار امروز پیدا نمیشود.
خانم ثمینی به نقش تن در ایجاد و ثبات هویت فردی و ملی اشاره دارد و انواع بدن را به نامهای بدن بیولوژیک، بدن مقدس، بدن جنسی، بدن اجتماعی/سیاسی، بدن رمزآلود را نام برده است. از نظر ایشان بازی قدرت با بدنها در جنگ، البته سابقه نظری دامنهدار و قدیمی دارد. قدرتها همیشه با بدنها درگیرند چرا که بدن، بدیهیترین تجسم خود و دیگری در فضای اجتماعی است.
طرز نشستن، آداب و رسوم، جامهای که هر طبقه از اجتماع بر تن دارد، انضباط فردی و رفتاری همه و همه وجه معنوی روح و وجه منطقی ذهن را تحت تاثیر قرار می دهند. افلاطون در کتاب جمهور بیان داشته بدن باید تحت اختیار کامل ذهن باشد. نوربرت الیاس بدن را حاوی ارزش دانش اندوزی دانسته و بوردیو معتقد بود عادت به مثابه محیط اجتماعی، فرهنگی و فیزیکی در هویتی که ما از خود و دیگران از ما میشناسند موثر است.
تا زمان شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم، هیچ کسی از مردم کشور به جز حلقه معتمد درونی کاخ، نه امپراطور را دیده و نه صدایش را شنیده بودند. او فرزند خدا شناخته و بدن او نیز بدنی نمادین شمرده میشد. او کسی بود که در تحلیل بدنها نقش ویژهای داشت به طوری که وقتی اعلام کرد خلبانان نقش کامیکازه (خدای باد) را ایفا کنند، همه خلبانان، هواپیما و بدن خود را بر بدنه کشتیهای آمریکایی کوبیدند، چون دیگر بدنی از خود نداشتند و این بدن تبدیل به بدنی مقدس شده بود. ما در اینجا درباره چرایی شروع این جنگ و نحوه پایان آن صحبت نمیکنیم بلکه به تاثیری که این جنگ بر بدنها گذاشت میپردازیم. به قول نویسنده، هوشمندی فاتح آمریکایی در این بود که امپراتور را نشان داد آن هم در عکسی که حقارت بدن زمینی او را در برابر هیبت پیروزمندانه ژنرال آمریکا به نمایش گذاشت. همگان صدای او را در زمان خواندن بیانیه تسلیم شنیدند و شهر به شهر سفر کرد تا از جنگزدگان عذرخواهی کند. بدین سان او از معنا تهی شد و فقدان چنین نمادی آغازی بر هزاران مرگ خودخواسته بازماندگان جنگ شد.
منظور آن که از لحظهای که بدن فرو بریزد، هویت شخصی یا ملی هم قابل لگدمال شدن است. دیگر خود شخص اهمیت ندارد و بر بدن او هر کاری را میتوان روا داشت. وقتی به مکانی وارد میشویم که قواعدش را بر بدن و پوشش ما تحمیل میکند، داریم اجازه تحمیل عقاید و نظرات بر آراء خود را میدهیم. به معنی دیگر، از خود دور شده و با آن مکان ادغام میشویم. اولین کاری که پس از پذیرش بیمار در بیمارستان میکنند، تعویض لباس شخص با لباس بیکیفیت و یک بار مصرف یکشکل آنجا است. آقایان و خانمهای آراستهای را دیدم که در عرض چند لحظه با نفر تخت بغلی تفاوتی نداشتند. هیچ وسیله شخصی ندارند مخصوصاً اگر جراحی یا بیهوشی داشته باشند، انگار بدنهایی هستند که در انتظار به سر میبرند. حالت نگاهها را دیدم که عوض میشود و به معصومیت نزدیک. به دنبال کمی توجه، زبانها به تملق باز میشود. در مقابل، این تغییر هویت به چابکی کادر درمان برای ارائه خدمت کمک میکند. زمانی برای گپ و گفت نیست. نمونه آزمایش این "تخت" باید گرفته شود، گزارش آن "تخت" باید نوشته شود و دستورات پزشک باید اجرا شود. وقتی بیمار بیچهره باشد، سرعت عمل در کار بالا رفته و احساسات کمتری به غلیان در میآید که مانع رسیدگی به دیگر "تخت"ها شود. اینجا بدن تبدیل به بدن سازمانی شده است. در این شرایط و شرایط مشابه که ما نام دیگری چون بیمار، تخت، ماشین، مشتری، ارباب رجوع، مهاجر و پناهنده داریم باید انتظار اعمال قدرت و سلیقه فرد، جامعه، و ملت مقابل را بر فردیت خود داشته باشیم. این درسی بزرگ است.
* نتیجهگیری بر مبنای اطلاعات باارزش کتاب، از نگارنده این متن است.
گمشده هایم را می جویم...
برچسب : نویسنده : lilibani بازدید : 94